کد خبر: ۲۳۵۱۰۹
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۰:۰۷ 25 May 2016

این خاطره را باید زودتر از این ها می نوشتم ولی همیشه با خودم در کلنجار بودم که شاید خیلی به جا نباشد . اما امروز این انگیزه را پیدا کردم که نقلی از آن روزهای وحدت و همدلی و حماسه داشته باشم.مهترین عامل این نوشتار جلسه ای بود که ظهر امروز با سردار قربان نژاد ، مدیرکل محترم بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس داشتم.ایشان با آن بیان بسیار جذاب و روایتگری دفاع مقدس، به زیبایی شرحی اجمالی از حماسه دفاع مقدس  داشتند که موجب خیر شدند که بنده نیز روایتی از وحدت و همبستگی ایرانیان در دوران دفاع مقدس خدمت شما داشته باشم.

روز فتح خرمشهر من کلاس پنجم ابتدایی بودم. حوالی عصر بود که زنگ به صدا درآمد و دیدیم که معلمان در حیاط وسیع مدرسه مثل بچه مدرسه ای دادند شادی می کنند و پرچم هایی به دست گرفته دور حیاط با هلهله و شادی می چرخند.متوجه شدیم که خرمشهر آزاد شده است.مدرسه تعطیل شد و به خانه برگشتیم.چون زودتر از موعود به خانه آمده بودم سری به مغازه دایی در خیابان نزدیک خانه زدم و با منظره جالبی مواجه شدم که همه را متعجب ساخته بود! در محله یک مشهدی یعقوبی داشتیم که سالیان درازی مغازه بقالی داشت و درستکاری و در عین حال خست شدید مشهور بود. در آن روز برای اولین بار مردم محل می دیدند که به خاطر آزادی خرمشهر مش یعقوب هم جعبه شیربنی به دست گرفنه و به مردم تعارف می کند و آن قدر خوشحال بود که حدی نداشت. خدا رحمتش کند همین کار وی باعث شد خیلی های دیگه نیز غیرتی شوند و شیرینی توزیع کنند. بعد از آن این اقدام مش یعقوب مثل اهل محله شد.
آری وقتی جامعه خوب مدیریت می شود و همه از هر قوم ،مذهب و زبانی احساس می کنند که مالک این سرزمین آبا و اجدادی هستند آن گاه برای فداکاری آماده می شوند و هر کس در حد توان خود به کمک می شتابد.
ما صحنه های زیادی از فداکاری انسان های گمنام را در جای جای ایران بزرگ شاهد بوده ایم و باید تلاش کنیم که روایتگر صادق حماسه ایرانیان گمنامی باشیم که همیشه سربازان راستین و از جان گذشته این مرزو بوم بودند.
یاد شهدا گرامی

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار