دعایی: ریشه جنگ به آبان 57 بازمی گردد نه بعد از انقلاب/ بختیاری: هیچ اقدامی برای پیشگیری از جنگ نکردیم/ درودیان: تسخیر سفارت مانع از وقوع جنگ شد/ غرضی: با شلیک یک آر پی جی محاصره سوسنگرد را شکستم
کد خبر: ۳۰۲۴۹۸
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۳ 26 September 2016

نشست «نگاهی به ریشه های وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران» به همت انجمن اندیشه و قلم با حضور سید محمود دعایی سفیر وقت ایران در عراق، سید محمد غرضی استاندار وقت خوزستان، محمد درودیان نویسنده و پژوهشگر جنگ و همچنین مسعود بختیاری از فرماندهان دوران دفاع مقدس عصر دیروز در سالن نشست های مسجد الرحمن برگزار شد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران در این نشست حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی به عنوان اولین سخنران،  گفت:حدود ۳۰ سال از جنگ می گذرد آیا مطلبی مانده که گفته نشده باشد؟ باید بگویم بیان ریشه ها مهم است و باید بررسی شود.

وی در مورد پیشینیه رابطه ایران و عراق افزود: حزب بعث یک حزب وابسته و تشکیلاتی بود که به هر حال استعمار در آن نقش داشت. وقتی حزب بعث روی کار آمد، شعار «آمده ایم تا بمانیم» را سر دادند. چون در عراقی روی کار آمدند که منطقه کودتا خیز بود. بعثی ها بعد از کودتاهای بسیاری روی کار آمدند.

دعایی گفت: پایه گذار اختلاف بین جامعه عربی و ایرانی جمال عبدالناصر بود که این نگاه هم به دلیل اختلاف با شخص شاه بود نه ایرانی ها. او ادعاهایی را مطرح می کرد و خلیج فارس را با عنوان جعلی خلیج عربی معرفی می کرد و نسبت به جزایر سه گانه هم ادعاهایی داشت. به تعبیر زنده یاد مرحوم امام موسی صدر، انشاءاله زنده باشد که ما منتظرشان هستیم.ایشان میگفتند عرب ها دست از تنبان ابو موسی  بر نمی‌دارند.

سفیر وقت ایران در عراق پیش از جنگ در ادامه با اشاره به این موضوع که «عراقی ها در رابطه با کردستان نقطه ضعفی داشتند و شاه برای تقویت این نقطه علیه بعث وارد میدان شده بود.»، اظهار کرد: چندین لشکر عراق با منطقه کردنشین به شدت درگیر بود. علی رغم شعاراولیه رژیم بعث که گفته بودند ما آماده ایم که حتما بمانیم، برای یک حرکت نیرومند و قوی از یک عنصر شناخته شده مخالف شاه به نام تیمور بختیار خواسته بودند که به عراق بیاید و امکانات در اختیارش بگذارند، تیمور بختیار از سوی نیروهای شاه دستگیر میشود اما صدام تلاش میکند و او را آزاد میکند و در عراق تشکیلاتی به نام تشکیلات آزادی بخش مردم ایران ایجاد میکند و در آنجا از همه اپوزیسیون های ایران دعوت میکند.

وی افزود: جالب اینجاست که وقتی حزب توده می خواهد نماینده ای را برای پیوستن به تشکیلات آزادی بخش مردم ایران به عراق بفرستد علی نقی منزوی از فرزندان یکی از روحانیون معروف کشورمان را میفرستند که شناخت کاملی نسبت به عراق داشته است. آنها به هر حال با گروه های مختلفی جمع میشوند و جبهه ای را تشکیل میدهند که رئیس آن موسس ساواک بوده است و این برای رژیم شاه قابل قبول نبود، البته سرانجام رژیم شاه با نفوذ افرادی به این تشکیلات میتوانند در مرز ایران بختیار را ترور کنند.

دعایی گفت: این اقدامات رژیم صدام را امیدوار کرد در برابر بهره کشی رژیم شاه از منطقه کردنشین توازن ایجاد کند و اثرگذاری تبلیغاتی مانند موج هایی مثل نهضت روحانیت در ایران یا رادیو سروش که ساخت بمب و عملیات تخریبی را آموزش میدادند، رژِیم شاه را مستاصل کرده بود و شاه هم به موازات این استیصال آنها هم کمک های بسیاری را به منطقه کردنشین عراق کرده بودند به نحوی شرایط برای جدایی منطقه کردنشین مهیا شده بود.

وی با اشاره به این موضوع که مذاکراتی بین دو رژیم صورت می گرفت، افزود: در جریانات قبل از انقلاب گاهی تبلیغات سیاسی متوقف می شد و این تاکتیکی بود که رِژیم شاه در پیش گرفته بود و مذاکره می کرد و مدتی این فیتیله تبلیغات پایین کشیده می شد اما باز ادامه داشت. تا اینکه عراقی ها در پایان به این نتیجه رسیدند تا نتیجه نهایی مذاکرات به تبلیغات ادامه دهند. مذاکرات در الجزایر انجام شد، در این مذاکره رژیم شاه پذیرفت بارزانی را کنترل کند ، همچنین آن خط مرزی نیز در این مذاکرات تعیین شد.

دعایی معتقد است:«دو رژِیم پذیرفتند عناصر مخالف یکدیگر را به شدت کنترل کنند. در کنار روابط دیپلماتیک تشریفاتی، آن ها تصمیم گرفتند بنیان امنیتی نیرومندی ایجاد کنند و محور ارتباطات خود را با نمایندگان امنیتی هم دیگر شکل دادند، در حقیقت صدام برای آنکه حزبش به آن شعار اولیه پاسخ داده باشد، یک از ابزار ماندگاریش را تسلیم شدن در برابر شاه می دانست. اگر سفیر ایران در عراق می خواست با وزیر خارجه دیدار کند باید مسائل تشریفاتی را رعایت میکرد اما نماینده امنیتی رژیم تلفن میکرد که من آمدم و آنها موظف به دیدار بودند، طبیعتا این اتفاق در ایران نیز می افتاد. مسائل امنیتی میان دو رژِیم اهمیت داشت و نه مسائل دیپلماتیک.»

سفیر وقت ایران در عراق پیش از شروع جنگ تحمیلی اظهار کرد: عراقی ها نسبت به امام احترام میگذاشتند و به این معنا که دقیقا نماینده ای در بیت امام قرار دهند و مراقب رفتار امام باشند، در ابتدا اینگونه نبود و ما که در اطراف امام بودیم به شیوه های خودمان پیام امام و اعلامیه ها را به ایران میرساندیم. طبیعتا این برای  شاه قابل پذیرش نبود و به عراق پیام داد که شما به تعهدات خود عمل نمی کنید و اینجا بود که دستور کنترل امام داده شد. به همین دلیل نماینده تشکیلات امنیتی از امام وقت گرفت و به دیدار امام آمد، گفت که ما نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم و از شما تقاضا میکنیم که فعالیت هایتان را به صورت علنی انجام ندهید و… اما هم با صراحت و صمیمیت گفتند که من وظایف شرعی دارم که نمیتوانم آن را نادیده بگیرم. وقتی مردم در ایران شهید میشوند من نمیتوانم ساکت بنشینم و ادامه راه من همین است. اگر آن را برنمی تابید من ناگزیرم از عراق خارج شوم. آن فرستاده سئوال کرد شما به کجا خواهید رفت. امام گفتند به جایی که مستعمره شاه نباشد. این پاسخ برای آنها سنگین تمام شد. آن فرستاده از امام خواست که با توجه به تعهداتش، شرایط آنها را درک کند. سرانجام کار به جایی رسید که اما به دلیل اعتراض به اعمال ماموران عراقی مدتی در خانه تحصن و کلاس درسشان را تعطیل کردند.

وی افزود: سرانجام این اقدام امام موجب شد تا اجازه خروج امام از عراق مهیا شود و امام برهمین اساس برای هجرت تصمیم گرفتند. روابط عراق و سوریه در آن زمان به شدت تیره و تار بود و اگر امام مستقیما به آنجا میرفتند ممکن بود که عراق مانع شود. به همین دلیل تصمیم گرفتند به کویت بروند و از آنجا به سوریه بروند. خروج امام به شیوه ای انجام شد که ماموران عراقی متوجه نشوند. شب خروج امام از عراق به حاج احمد آقا پیام دادم که زمانی که امام به عراق آمدند وزیری از امام استقبال کرد البته امام اعتنایی نکردند و خواسته بودند که موضوع را سیاسی نکنند. حالا اگر سفری که فردا میخواهید انجام دهید اگر در مسیر اتفاقی بیفتد، مسئولان عراقی حق دارند که گله کنند. حاج احمد این نکته را پذیرفت و ما هم به مسئولان عراقی گفتیم که سید(منظور امام است) فردا عازم هستند و از اینکه امام خروجی و ویزا گرفته اند، تعجب کردند. توسط یکی از آشنایان امام که در کویت بودند برای امام دعوت نامه فرستاده بودند و چون فامیلی امام در شناسنامه مصطفوی بود آنها متوجه نشده بودند که این ویزا برای چه کسی است.

دعایی در ادامه این روایت گفت: کویت امام را نپذیرفت و امام به عراق بازگشت و این اقدام موجب سفر امام به فرانسه شد.اینجا نکته این است که عراقی ها میخواستند از پدیده ای به نام امام خلاص شوند چون در این صورت از سوی رژِیم شاه تحت فشار نباشند.

وی در ادامه با اشاره به فعالیت های امام در فرانسه و از بین رفتن ساواک در ایران، گفت: در آن زمان وقتی رژیم شاه در حال سقوط بود نماینده امنیتی ایران را در عراق را احضار کردند و گفتند ما به شما پاسپورت میدهیم و شما در عراق پناهنده شود، در این زمان این فرد به سفارت بازمیگردد و به افرادی که در سفارت ایران بودند می گوید من اگر به دست هموطنانم تکه تکه شوم بهتر است تا در این کشور بمانم و پناهندگی بگیرم.

دعایی با اشاره به این موضوع که «آغاز جنگ در واقع از آبان ۵۷ که قدرت شاه ترک برداشته بود.» تأکید کرد: در آن دوران صدام تلاش میکرد که از هر حربه ای برای قدرت خود استفاده کند، انقلاب وقتی پیروز شد، برنامه ریزی برای ارتباط ایران و عراق صورت گرفته بود و رقع تنش میان ایران و عراق یکی از برنامه های جدی امام بودند. تا آنجایی که من میدانم دو عنصر به نام دکتر شمس اردکانی را برای کویت و بنده برای عراق پیشنهاد کردند. من ابتدا این پیشنهاد را نپذیرفتم و گفتم اگر خدایی نکرده در رابطه با فعالیت های دیپلماتیک به دلیل عدم تخصص و شرایط خاص مشکلی ایجاد شود، این اتقاق ابتدا دامن روحانیت را میگیرد. حاج احمد این را به امام گفتند. امام ابتدا تحسین کردند اما دلایلی آوردند که این دلایل من را قانع کرد. حسن البکر از این انتخاب حسن نیت امام را درک کرد. منتهی صدام از کسانی بود که به شدت از انتخاب مخالفت کرد من از نخستین کسانی بودم که طولانی ترین مدت بررسی پذیرش اعتبارنامه برای بنده بود. صدام معتقد بود که من آشنا با محیط عراق بودم و مشکلاتی را ایجاد میکنم اما حسن البکر چنین نگاهی نداشت.

وی در پایان تاکید کرد: نکته دیگری هم باید به آن پاسخ دهم در رابطه با انتقادات زهرآگینی که به امام در مورد شروع جنگ می زنند، است. جنگ ریشه اش از آبان ۵۷ است نه پس از انقلاب. عراق تلاش کرد که همسایگان را نسبت به ایران بدبین کند، گروه هایی را در ایران ساختند که این ها فعالیتشان به هم زدن رابطه سالم میان ایران و عراق بود. در همین فاصله با توجه به انتقادهایی که ما به رسانه های خودمان می کردیم چرا علیه عراق می نویسند، یک فرستاده از جانب صدام حسین آمد که گفتند ما پیغامی برای امام داریم، که صدام حسین از ایشان خواستند تا امام نماینده ای که اختیار تام داشته باشد برای مذاکره به عراق بفرستند، من این را به امام گفتم و گمانم این بود که امام آقای هاشمی را برای مذاکره می فرستند. روز بعد که من خدمت امام رفتم، امام گفتند که من در عراقی ها حسن نیت نمی بینم و شما به آنها بگویید که ما در آینده نزدیک انتخابات شورای ملی و ریاست جمهوری داریم که من ترجیح میدهم نمایندگان منتخب مردم، نماینده ای را برای مذاکره معرفی کنند، شما تا آن موقع از خود حسن نیت نشان دهید و فعالیت تبلیغاتی را متوقف کنید. من این پیام را به مسئولان عراقی دادم. تنها موردی که عراقی ها پیغامی برای مذاکره به امام دادند همین مورد بود.

دعایی با اشاره به شایعاتی در شبکه های مجازی درباره پیغام صدام به امام برای مذاکره، گفت: اما در شرایط فعلی از طریق شبکه های مجازی مطلبی را به ناحق و دروغ شایع میکنند که "من پیامی را آوردم که صدام گفته یا من میایم تهران یا شما بیایید، بعد من از جانب بهشتی این پیام را به امام فرستادم، و در پاسخ به امام من گریه کردم و گفتم من برنمیگردم، آقای بازرگان آمدند و واسطه شدند و امام با خشکی تمام قبول نکردند. این حرف ها دروغ است و من در مناسبات متعددی این را به شدت تکذیب کردم

 

ما اقدامی برای پیشگیری از حمله عراق نه از لحاظ نظامی و از لحاظ سیاسی

در ادامه این نشست امیر سرتیپ مسعود بختیاری در پاسخ به این سؤال مجری که آیا جنگ قابل پیش بینی و پیشگیری بوده است یا نه، گفت: جنگ کاملاً قابل پیش بینی بود. از دیدگاه نظامی قرائن حمله عراق از آوردن یگان های خود به مرز کاملاً مشخص بود.

وی در پاسخ به سؤال یکی از حضار که از چه تاریخی این تحرکات ارتش عراق اتفاق افتاد اظهار کرد: از نیمه دوم سال 58 و نیمه اول سال 59 این تحرکات در ارتش عراق مشهود بود. از لحاظ سیاسی در سال 58 مشخص بود که عراق خودش را آماده یک تهاجم نظامی می کند. از لحاظ نظامی هم یک بحث مفصل نظامی در این رابطه می توان انجام داد. یعنی ما وقتی به تحرکات ارتش عراق در این سال نگاه می کنیم می بینیم که این ارتش در حل بزرگ کردن خود است، قراردادهای نظامی با سایر کشورهای جهان می بندد و... این تحرکات به خوبی نشان می داد که عراق در حال اماده سازی خود برای جنگ است.

این امیر بازنشسته ارتش در مورد پیشگیری از جنگ گفت: سوال من این است که آیا ما اقدامی در راستای پیشگیری از جنگ کردیم تا به این نتیجه برسیم که جنگ قابل پیشگیری نیست یا نه؟ آیا ما برای پیشگیری از جنگ اقدام دیبلماتیک کردیم و با عراق وارد مذاکره شدیم یا نه؟ ما هیچ اقدامی سیاسی و دیبلماتیکی در راستای پیشگیری از جنگ نکردیم، بنابراین چون اقدامی در این زمینه نکردیم نمی توان به این سؤال پاسخ روشنی داد.

بختیاری در ادامه  در پاسخ  به این پرسش مجری برنامه که  مذاکراتی که آقای ابراهیم یزدی در هاوانا با صدام حسین داشت را نمی توان اقدامی برای برقراری رابطه مسالمت آمیز با عراق و پیشگیری از جنگ در نظر گرفت، گفت: بله در آنجا صدام حسین از به سفیر خود در سازمان ملل می گوید: آقای یزدی صحبت هایی را با ما کرده اند اما زمان و تاریخ فرصتی را برای عراق به وجود آورده است که دیگر قابل تکرار نیست. اما من حرفم این است که اگر دیپلماسی نتواند جلوی جنگ را بگیرد به چه دردی می خورد؟

وی تاکید کرد: وزارت خارجه ما در آن زمان یک وزارت خانه کاملاً فشلی است. بعد از انقلاب سه سازمانی که در امنیت کشور نقش مهمی داشتند کاملاً دچار اختلال شدند. وزارت خارجه، سازمان امنیتی(ساواک) و ارتش. ما مسئول وقت اداره اطلاعات عراق که فردی به نام سرهنگ درگاهی بود را گرفتیم و به جرم کسب اطلاعات از کشور دوست و برادر عراق به زندان انداختیم. البته این طبیعت انقلاب است اما آیا سیاستمداران و کادر دیپلماتیک ما توانستند به عنوان سربازان سیاسی کشور در این راستا کار کند؟ شاید هم کارهایی هم صورت گرفته باشد اما چون این سه سازمان بعد از انقلاب فرو ریخته بود ما نمی توانستیم اطلاعات دقیقی از ارتش عراق داشته باشیم، وزارت خارجه نمی توانست به وظایف خود عمل کند و یک فضای انقلابی و هیجانی بسیار تند در کشور حاکم شده بود که بر جنگ تاثیر گذاشت.

این فرمانده جنگ تاکید کرد: به هر حال ما اقدامی برای پیشگیری از حمله عراق نه از لحاظ نظامی و از لحاظ سیاسی و نه از لحاظ تبلیغاتی نکردیم بلکه با یک هیجان با مسئله برخورد کردیم. شاید اگر این اقدامات انجام می شد و همه امتیازاتی که آقای درودیان در کتابشان نام برده اند، یعنی جزایر سه گانه، خوزستان و اروند رود را به عراق می دادیم شاید باز عراق به ایران حمله می کرد اما ما چون این اقدامات را انجام ندادیم من نمی توانم بگویم که ایا این جنگ قابل پیشگیری بود یا نه.

اگر دوباره  کتاب می نوشتم، واژه «اجتناب ناپذیر» را به کار نمی بردم

در ادامه محمد درودیان به عنوان سخنران بعدی  این نشست در ابتدای سخنانش گفت: من اگر دوباره می خواستم در مورد دلایل وقوع جنگ کتاب بنویسم، واژه «اجتناب ناپذیر» را به کار نمی بردم.

وی ادامه داد: با اسنادی که من بررسی کرده ام تصمیم حمله عراق به ایران دو مرحله دارد. تحرکات اول مربوط به قبل از تسخیر سفارت آمریکا است، یعنی عراق قبل از تسخیر سفارت می خواست به ایران حمله کند و خبر این حمله را امریکایی ها  بخاطر تبادل اطلاعاتی که با دولت موقت در اردیبهشت 58 داشتند به ایران دادند. منتها جمع بندی سرویس اطلاعاتی  آمریکا در اولین نشستی که چهار ماه بعد از پیروزی انقلاب با آقای بازرگان و یزدی داشتند، این بود که عراقی ها به دنبال حمله به ایران نیستند و تنها می خواهند به ایران ضرب شست نشان دهند. این تحلیل تا آخر مرداد وجود داشت اما آمریکایی ها در شهریور بر اساس اطلاعات جدید خود، به این جمع بندی می رسند که عراق می خواهد به ایران حمله کند. بنابراین در مهر 58 رئیس سازمان سیا آمریکا درخواست ملاقاتی را به ایران می دهد. که این خبر را من از دو کانال کنترل کرده ام. یکی مصاحبه رئیس سیا در فرانسه است و کانال دوم هم مصاحبه اختصاصی من با آقای ابراهیم یزدی است که ایشان هم این روایت را تأیید کردند. این خبر را دولت موقت به هیچ کس نداده است و یکی از نکات بسیار مهمی است که مبهم مانده است.

درودیان تاکید کرد: ما قبل از تصرف سفارت آمریکا درگیر جریانات حمله عراق به ایران بوده ایم و آن چیزی که مانع جنگ ایران و عراق شد تصرف سفارت آمریکا در ایران بود. نکته اساسی این است که این موضوع نظریه ای را که در ایران شکل گرفته است و آقای ابراهیم یزدی در آن علت وقوع جنگ را تسخیر سفارت آمریکا می داند، را رد می کند. بنابراین مرحله اول احتمال وقوع جنگ با کودتای صدام در 17 جولای شکل گرفت.

وی در مورد ملاقاتی هم که آقای یزدی در هاوانا با صدام داشته است اظهار کرد: در این رابطه سه نظر وجود دارد. یکی روایتی است که آقای یزدی به خود من گفته است، آقای لواسانی که گزارش جلسات را می نوشته است این مطلب را گفته است و از همه این ها جالب تر روایت «عمر علی صلاح» در مصاحبه با شبکه الجزیره است. او می گوید وقتی جلسه آقای یزدی با صدام تمام شد، صدام من را صدا کرد و نظر مرا جویا شد و من گفتم خیلی خوب است و همه مسائل در حال حل شدن است و... صدام عمر را بعد از این صحبت تحقیر می کند و خطاب به او می گوید «تو اصلا سیاست را نفهمیده ای فرصتی در اختیار ما در حال حاضر قرار گرفته است که هر صد سال یک بار اتفاق می افتد و من کاری با ایران می کنم که صدای افتادن تشتش دنیا را کر کند»

این پژوهشگر مسائل جنگ گفت: بنابراین این اسناد نشان از اراده عراق برای حمله به ایران دارد. اما در مورد این خبری که آقای دعایی گفتند که جنگ از سال 57 شروع شد، باید بگویم که مرحله دوم  احتمال جنگ بعد از تسخیر سفارت آمریکا شروع می شود. در مرحله اول عراق به صورت مستقل در چهارچوب مناسباتی که به ایران داشته است به جنگ فکر می کرده است و به دنبال تغییر مناسبات با ایران بوده است. اما مرحله دوم جنگ ماهیتش عوض می شود عراق اگر در مرحله اول مستقل بوده است در مرحله دوم هم سو با آمریکا است. بنابراین اگر نظریه ای بخواهد بگوید که تصرف سفارت امریکا در وقوع جنگ نقش داشته است به این اعتبار درست است. اما در مرحله اول مانع از جنگ شده است.

وی افزود: موضوع این بوده است که بعد از تسخیر سفارت، آمریکایی ها گزینه های مقابله با ایران را برسی کردند که موارد متعددی بوده است. در این بین برژینسگی به کارتر پیشنهادی می دهد و می گوید ما بیاییم صدام را برای اشغال جزایر سه گانه ایران تحریک کنیم. وقتی این خبر را به صدام می دهند صدام در 18 اسفند 58 نامه ای را از طریق قطر به امریکا می فرستد و پیشنهاد تجزیه کل ایران را می دهد.

درودیان خاطرنشان کرد: به نظر من روند وقوع جنگ از فروردین سال 59 که در آزادی گروگان ها بن بست ایجاد می شود، شروع می شود. حتی در این زمان هم چون آمریکایی ها گزینه طبس را داشتند هنوز موافق حرکت عراقی ها نبودند. بعد از شکست طبس برژینسگی می گوید که ما باید از ظرفیت عراق استفاده کنیم. منتها یک موضوع دیگری که بین امریکا و صدام مطرح می شود بحث کودتا است. بین این دو کشور بحث می شود که اول جنگ یا کودتا، به نتیجه می رسند که اول کودتا بعد از آن هسته مرکزی کودتا که بعد از انقلاب در ایران شکل گرفته بود به بختیار پیغام می دهند که ما آماده کودتا هستیم و این هسته به عراق وصل می شود که در این دوره شصت تا صد میلیون دلار بختیار بابت کودتا دریافت می کند. اما جمع بندی من این است که عراقی ها با وجود این که به کودتا کمک کردند اما در باطن با کودتا موافق نبودند و همه تعهدات خود را در قبال کودتا انجام ندادند. چون اگر کودتا موفق می شد دیگر صدام به آن چیزی که دنبال می کرد نمی رسید.

وی ادامه داد: در این دوره من در کلیه اسناد ارتش تا به امروز هیچ سندی ندیدم که زودتر از شهریورماه احتمال وقوع حمله عراق را به ایران پیش بینی کرده باشد. تنها سند قطعی از 15 شهریور به بعد است. البته من معتقدم که توانایی ما در قدرت بازدارندگی و پیش بینی بسیار ضعیف بود اما تنها ساختاری که می توانست پیش بینی کند، ارتش بود.

با شلیک یک ار پی جی محاصره سوسنگرد را شکستم


در ادامه نشست سید محمدغرضی به اتفاقات پیش از جنگ پرداخت و گفت: قبل از بهمن ۵۸ من به خوزستان رفتم. تمام نیروهایی که با انقلاب زاویه داشتند در خوزستان فعال بودند. من وقتی به خوزستان رفتم تعداد کمی در استانداری بودند، معاون سیاسی نداشتند و هر روز یک جایی منفجر میشد. دو ماه بعد من خدمت امام آمدم و فرمودند آنجا چه خبر بود؟ من گفتم امام خبری نیست. گفتند پس اتفاقاتی که می افتاد چه بود؟ من گفتم آن اتفاقات خیلی عمیق نبود.

وی در ادامه با اشاره به کودتای نقاب، توضیح داد: روزی که کودتای نقاب انجام می شد، من رفتم بودم در لشکر ۹۲ نماز وحدت بخوانم، دیدم که اکثر افسرها در صف های آخر نماز ایستاده و یا اصلا نیامده اند و برخی نیز در اطراف هستند و نگاه های مشکوکی دارند. من این جمعیت را به مدت سه ساعت نگه داشتم و در مورد ارتش مفصل حرف زدم، ضمن حرفم دیدم که جمعیت پراکنده می شود و در نهایت فقط سربازها ماندند. بعد از این اتفاق به استانداری رفتم و گفتم که مهم است این را بررسی کنید. آنها گفتند لشکر ۹۲ ماموریت داشته و الان آمده به اینجا و توپش هم به سمت استانداری است. من هم دستور دادم که سه تا از فرماندهان را دستگیر کنند و به جای آنها جهان آرا را فرمانده نیروی دریایی، شمخانی را فرمانده نیروی زمینی کردم. شب که شد دیدم تعداد زیادی از این افسران فرار کردند و شش نفر خود را به بغداد رساندند، در همان زمانی که صدام برای بررسی نتیجه کودتا جلسه داشتند. به این ترتیب کودتای «نقاب» از سوی هر کسی که بود در خوزستان مندرس شد، سرکوب نشد، بلکه مندرس شد.

مسعود بختیاری فرمانده ارتش در دوران دفاع مقدس در این حین از غرضی پرسید که چرا با وجود این اتفاقات حضور روسای بی تجربه در نقاط مرزی ادامه پیدا کرد و این روند تا زمان حمله عراق ادامه پیدا می کند؟»، غرضی در پاسخ به این سئوال گفت: من در زمانی وقتی محاصره بودیم از دزفول به پادگان حمید رفتم و در مسیر دیدم که تعداد زیادی لباس کردی پوشیدند و پیاده راه میروند. بنده به عنوان فردی دست و پا چلفتی، زمانی یک نفری را پیش حافظ اسد فرستادم و چندتا آرپیچی را به اینجا آورده بودم. به همین دلیل ویژگی آرپیچی را می شناختم. در همین راستا تانکی که سر سه راهی سوسنگرد و پادگان حمید بود را با آرپیچی تانک زدیم و با اتش گرفتن این تانک سوسنگرد آزاد شد و ۱۶ هزار عراقی به سمت ایران آمدند.

مسعود بختیاری خطاب به غرضی گفت: مهندس این حرف ها برای بعد از جنگ است، شما قبل از جنگ را بگویید.

غرضی گفت: فرمانده ارتش بنی صدر بود. وضعیتش معلوم بود. ایشان یک هفته قبل از اینکه خوزستان مورد حمله قرار گیرد یک افسر عالی رتبه من را به لشکر ۹۲ دعوت کرد و وقتی توضیحاتش از سلاحها و تجهیزات عراق تمام شد گفتم ما چی داریم؟ گفت خوزستان خالی است.

غرضی در مورد حمله عراق به اهواز گفت: وقتی آنها با ۷۰ تانک حمله کردند، من در رادیو اعلام کردم که ای مردم، عراقی ها حمله می کنند، ما رفتیم هر کس می خواهد بیاید، حدود 200 هزار نفر از مردم با موتور و دوچرخه و پای پیاده  آمدند و در سه راهی خرمشهر که در اهواز بود ریختند جلوی عراقی ها و آنها را مجبور به عقب نشینی کردند. وقتی از افسران اسیر شده ارتش عراق پرسیده بودند که چرا عقب نشینی کردید؟ گفته بودند ما دیدیم سپاهی عظیم به سمت ما حمله کرده است و در نهایت عقب نشینی کردیم.

بختیاری با لبخند و طعنه به غرضی گفت: اگر همین تانک ها دو سه خمپاره میان مردم می انداخت شما چه میکردید؟

وی پاسخ داد: من سه عدد آر پی جی داشتم نمی گذاشتم خرمشهر به دست عراقی ها بیفتد. آقای بختیاری ارتش همه چیز داشت. بنی صدر در آن زمان حکم داد که غرضی باید اعدام شود، من خدمت امام رفتم که آقای خامنه ای را دیدم، ایشان گفتند اگر امام نبود الان اعدام شده بودید.

غرضی گفت: «اگر ارتش درگیر تاکتیک و این موضوعات نبود، روایت به گونه ای دیگر رقم میخورد.»


وی گفت: من دفتر امام بودم، بنی صدر آمد خدمت امام، طوری وانمود کرد که آمده است، نامه برای ریاست جمهوری بگیرد، یقه حاج احمد را گرفتم و گفتم به امام زمان اگر بگذارید این آدم رئیس جمهور شود. در این هنگام حاج احمد خندید و رفت. آخر همین شد.


اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار