به قلم اسکندر خنجری
کد خبر: ۷۲۵۷۴۲
تاریخ انتشار: ۲۴ اسفند ۱۳۹۷ - ۲۳:۳۸ 15 March 2019

همزمان با آخرین جمعه سال همراه یکی از دوستان برای قرائت فاتحه به باغ رضوان رفتیم. پس از کلی جست و جو به سر مزار پدر دوستمان رسیدیم. به نظر می رسید پیش از ما کسی بر سر مزار آمده بود. سبزه و گل های روی قبر این را نشان می داد. دوستم میگفت که خدابیامرز پدرش اگر چه چهار تا زن و کلی فرزند و نوه و نتیجه داشته و دارد اما جزو محالات است که آنها برایش سبزه و گل آورده باشند. احتمالا کار یکی از همان...!

 

2⃣ یاد خاطره ای افتادم. پدر دوستمان فوت کرده بود، با هم نشستیم از توی دفترچه تلفنش دوستانش را خبردار کنیم. زنگ زدیم به سرهنگ ناهیدیان. خانمی گوشی را برداشت. تلفن آقای شیواپور را هم یک خانم برداشت. وقتی یک خانم گوشی آقای فرزانه را برداشت، دوستم لبخند زد. گفتم: روحت شاد پدر!

 

3⃣ جعبه سیاه هواپیما، سیاه نیست. نارنجی فسفری است. هر آدمی درون خودش یک جعبه سیاه دارد. به رنگی که خودش دوست دارد. پر از حرف ها و عکس ها و اشک و لبخندها و ترس ها و شجاعت ها و رازهایی که هیچکس از آن خبر ندارد. کارهای خوب، کارهای بد. بزدلی ها. جسارت ها. 

 

4⃣ تا وقتی زنده ای بیشتر اوقات کسی از آن سر در نمی آورد. گاهی یک نفر می میرد و بقیه با خطاپوشی جعبه سیاهش را باز می کنند و لبخند می زنند که روحت شاد! البته همه جعبه سیاه ها هم پیدا نمی شوند. حتی وقتی هواپیما سقوط کند. حتی وقتی بمیریم. 

 

5⃣خدا کند که آنچه در جعبه سیاه دل هایمان داریم خوبی هایی باشد که نگفتیم، گره هایی که از زندگی دیگران باز کردیم و با توقع جبران، مبتذلش نکردیم، قدم های خیری باشد که برداشتیم و منت نگذاشتیم، عیب هایی باشد که دیدیم و بزرگوارانه چشم بستیم و گذر کردیم و ...

 

6⃣ برای روح پرفتوح و شلوغ پدر دوستمان فاتحه ای خواندیم و رفتیم. اما دوستم دائما با خودش کلنجار می رفت که آن سبزه و گل کار یکی از همان عشق های قدیمی اش است... اشتباهی رخ داده یا یکی از فرزندانش ولخرجی کرده و برای تبریک عید سری به قبر پدر مرحومشان زده اند. خدا داند!

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار