به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت سی و ششم
یکم خرداد سال ۱۳۶۴ از قسمت ترابری سپاه اراک مامور به مجلس شورای اسلامی در تهران شدم خود را به یگان حفاظت مجلس معرفی و راننده آقای اسماعیل فدایی نماینده مردم سربند استان مرکزی گردیدم .
یک دستگاه خودرو استیشن آهو دراختیار من قرار گرفت که می بایست نماینده مجلس را به هر جایی که او می گوید برده و آقایی به نام عسگری به عنوان محافظ شخصی ایشان حضور داشت .
دو هفته در آنجا ماندم ولی احساس کردم این کار با روحیات بنده سازگار نیست لذا با سپاه اراک تماس گرفته و درخواست نمودم که راننده دیگری را به جای بفرستند .
آنها قبول کردند و راننده ای را جایگزین من نمودند .
به اراک بازگشته و از واحد ترابری به قسمت حسابداری تدارکات سپاه اراک منتقل گردیدم .
در آنجا کار من حسابداری و سر و کارم با پول و مدارک بود .
کارم راحتتر بود اما مسئولیت کار زیاد بود .
چند ماه در آنجا به خدمت مشغول بودم تا اینکه در تاریخ بیست و هفتم شهریورماه سال ۱۳۶۴ تصمیم گرفتم که جشن عروسی گرفته و زندگی مشترک را آغاز کنم.
روز عروسی از طرف آقای حاج بشیر روشنی فرمانده گردان خبر رسید که آماده باشم برای اعزام ، فردا باید به جبهه برویم .
خیلی ناراحت شدم و شخصا نزد حاج بشیر رفته و گفتم برادر روشنی امروز ، روز عروسی من است ، فعلا
نمی توانم با شما به جبهه بیایم .
ایشان گفت ما به اتفاق کادر گردان به جبهه می رویم و کاری به شما نداریم شما هم بعداز عروسی به جبهه بیا و اگر مسئولین لشکر ایرادی به شما گرفتند جریان عروسی خود را بازگو کن و اگر آنها به خاطر تاخیر در اعزام شما را مواخذه کردند به من ربطی ندارد و من جوابگو دفتر قضایی لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب نمی باشم عروسی من ۲۹ شهریور بود مهمان ها به منزل ما تشریف آوردند .
عرض کنم که چون خرید جهیزیه عروس به رسم روستای کودزر فراهان به عهده داماد بود لذا هر چه پول داشتم خرج خرید جهیزیه عروس شده بود و برای روز عروسی فقط دو هزار تومان پول داشتم و آن مقدار پول برای تدارک مراسم حتی مختصر جشن عروسی کافی نبود .
به سپاه مراجعه کردم تا یک دستگاه اتوبوس برای ایاب و ذهاب میهمان ها به روستای کودزر درخواست کنم از طرف امور مالی سپاه مرا خواستند و یک عدد سکه تمام بهار آزادی به عنوان هدیه ازدواج به من دادند که بسیار خوشحال شدم .
آن سکه را به بازار برده و به مبلغ چهار هزار و ششصد تومان فروختم .
با آن مبلغ و با پولی که داشتم مجموعا شش هزار و ششصد تومان شد .
عروسی خود را به سرانجام رساندم .
خاطره ادامه دارد..