چند روز پیش یک خاطره تاریخی از اوایل انقلاب را به مناسبتی از فردی میشنیدم که گوینده داشت با آب و تاب شعارهای آن دوران را میگفت و میزان تحقق هر کدام از آن شعارها را معلوم کرده و برای خودش قاضیای شده بود و از صدر تا ذیل را مورد تفقد قرار میداد تا اینکه به شعار تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود، رسید. پوزخندی زد و گفت: شاه کفن شده، اما وطن، وطن نشده من گفتم که شاه یک فرد بود که در سال ۵۹ از دنیا رفت و حساب کتاب او با خداوند است و تاریخ او را قضاوت میکند، اما شاهی و شاه پروری که یک تفکر است از بین نرفته و کفن نشده است.
شاهی نماد وابستگی به غرب و بیگانگی با مردم و خواسته هایشان بوده، شاهی روح خود باختگی در برابر بیگانگان و عدم اعتماد به نیروهای داخلی است. شاهی عدم درک درست نیاز زمان و پاسخ مناسب به آن است.
شاهی ویژه خواری و ویژه پروری است. شاهی توجه به مرکز و عدم توجه به حاشیه نشینها ست، شاهی هر ویژگی بد و نا متناسبی است که یک حکمران و دولت میتواند داشته باشد. در یک کلام شاهی روح خود ناباوری و عدم توجه به ظرفیتهای این ملک و بوم است ما کدام یک از این ویژگیها را کفن کرده ایم که این وطن، وطن شود. اگر نیک بنگریم هنوز باید انقلابی بود و خواستار کفن شدن شاه، اما این بار شاهی که در خود ما وجود دارد یا در برخی منتخبین مان از دولت و مجلس.
آری تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود.