به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت هشتاد
سال ۱۳۹۲ فرزند ارشدم آقای حسین حسن پور مدرک کارشناسی خود را در رشته حسابداری اخذ نمود و سپس جویای کار شد ایشان چندین بار در امتحانات گزینش ادارات شرکت نمود و قبول هم شد.
با توجه به اینکه طبق قانون از سهمیه جانبازان هم برخوردار بود ولی ایشان را نمی پذیرفتند .
تا اینکه به حسین آقا پیشنهاد نمودم حالا که کار نیست و سن شما ۲۴ سال است در کنکورکارشناسی ارشد شرکت کن و درس خود را ادامه بده ایشان در کنکور شرکت نمود و در رشته NBA (مدیریت مالی دولتی ) پذیرفته شد .
دو سال بعد مدرک کارشناسی ارشد خود را با معدل بالا اخذ نمود .
و دوباره جویای کار شد . چندین بار درامتحانات ورودی گزینش ادارات شرکت نمود و سرانجام در اداره امور مالیاتی پذیرفته شد و خیال من از کار و اشتغال ایشان راحت شد .
تصمیم گرفتم که ایشان داماد کنم .
موضوع ازدواج را پیشنهاد دادم .
گفتم : پسرم حالا که به سن۲۶ سال رسیده ای و کار هم داری بیا و ازدواج کن ، ازدواج سنت پیامبر اکرم (ص) می باشد .
ایشان قبول کرد .
تصمیم گرفتیم با همسرم به خواستگاری دختر آقای اسدالله فراهانی کارمند محترم کمیته امداد برویم .
به خواستگاری رفته و بعد از مراسم متعدد ازدواج صورت گرفت و در زمستان سال ۱۳۹۴ حسین آقا با دختر خانم آقای فراهانی عقد نمود و در شانزده هم فروردین سال ۱۳۹۶ طی جشنی زندگی مشترک را آغاز نمودند .
اکنون ما سه فاطمه در خانواده داریم .
مادر ، همسر و عروس هر سه فاطمه هستند .
عروس من در آن زمان دانشجوی مهندسی رشته تکثیر و فن آوری گیاهان دارویی بود و اکنون کارشناسی خود را در این رشته اخذ نموده و قصد دارد که تحصیلات خود را ادامه دهد .
خداوند مساعدت نماید و توفیق دهد که همه جوانان اول صاحب کار واشتغال شده و سپس ازدواج نمایند .
خاطره ادامه دارد